نظرگاهی مرا غیر از دل روشن نمی باشد


که هرگز مرغ زیرک غافل از روزن نمی باشد

به عزت مردن از بی اعتباری زیستن خوشتر


چراغ روز را پروایی از کشتن نمی باشد

خمار عیش در خمیازه دارد غنچه گل را


وگرنه خنده شادی درین گلشن نمی باشد

به فریاد آورد آمیزش ناجنس آتش را


ندارد ناله ای تا آب با روغن نمی باشد

فروغ آفتاب و مه نظرها را کند روشن


چراغ خانه دل جز می روشن نمی باشد

مرا مستغنی از تعلیم دارد سینه روشن


به رهبر حاجتی در وادی ایمن نمی باشد

مدارا با گرانان کن که عیسی از سبکروحی


اگر بر آسمان رفته است بی سوزن نمی باشد

به جوهر احتیاجی نیست صائب کوه آهن را


چو دل افتاد محکم حاجت جوشن نمی باشد